<body bgcolor="#333333" link="#00FFFF" vlink="#00FFFF" alink="#00FFFF"><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar/37279885?origin\x3dhttp://daryayetoofani.blogspot.com', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

خانه    | پست خونه   |   |

Tuesday, February 13, 2007


راستش من تا بحال سعي نکرده بودم که بشينم و اينجوري بخوام حرفامو بنويسم
اما خب بالاخره هر کسي از يه جايي شروع ميکنه...
امشب خيلي دلم گرفته نه راستش چند وقتيه که اينجوريام ... به آسمون که نگاه مي کنم دلم ميگيره نمي دونم چرا ؟
شايد هر کي اينو بخونه پيش خودش بگه طرف عاشق شده اما... نه باور کنين نه, من فکر مي کنم اگه با اوني که دوسش هم دارم زير يه آسمون ابري و باروني باشم بازم دلم بگيره... اصلاً نمي دونم اين دلتنگي چي از جون من مي خواد...از کجا مياد؟ اين چه حس غريبيه که من دارم؟ چند وقته که اين کنکور هم شده قوز بالا قوز, ديگه واقعاً خستم کرده, همش سالن مطالعه, بابا من چهار سال رنگ اونجا رو هم نديده بودم چه جوري حالا مي تونم روزي شيش ساعت بشينم و يه ريز چشام تو کتابا باشه... خب البته حتماً شما هم شنيدين که مي گن نابرده رنج... بقيشو نمي گم چون فکر نمي کنم همچينم گنج باشه.
خب بهتره کم کم برم سر درسام خدا رو شکر ديگه چيزي نمونده که دوران رنج و سختي!! تموم بشه...راستي من الان دارم يه آهنگي گوش مي کنم که بدم نمياد شما هم گوش کنين ميذارمش همين پايين, بد نيس اميدوارم خوشتون بياد
....

همون آهنگه


| aminmoghadam | 1:58 AM |

| 3 نظر |




Saturday, February 10, 2007

فریادهای خاموشی
دريا، - صبور وسنگين -
مي خواند و مي نوشت
- "... من خواب نيستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نيستم !
روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم
روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

فریدون مشیری


| aminmoghadam | 1:06 AM |

| 2 نظر |




Name:
Location: tehran, Iran

::   بایگانی   ::


::  رابطه ها  ::

بابا برقی
رویا و صابر