Wednesday, June 06, 2007
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، - مي كشد ديوانه واري در چنين هنگامه روي گام هاي كند و سنگينش پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم: - عابر! اي عابر! جامه ات خيس آمد از باران. نيستت آهنگ خفتن يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد باد مي گردد و به زير لب چنين مي گويد عابر: - آه! رفته اند از من همه بيگانه خو بامن... من به هذيان تب رؤياي خود دارم گفت و گو با يار ديگر سان كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد. *** اندر آن هنگامه كاندر بندر مغلوب باد مي غلتد درون بستر ظلمت ابر مي غرد و ز او هر چيز مي ماند به ره منكوب، مرغ باران مي زند فرياد: - عابر! درشبي اين گونه توفاني گوشه گرمي نمي جوئي؟ يا بدين پرسنده دلسوز پاسخ سردي نمي گوئي؟
ابر مي گريد باد مي گردد و به خود اين گونه در نجواي خاموش است عار: - خانه ام، افسوس! بي چراغ و آتشي آنسان كه من خواهم، خموش و سرد و تاريك است. *** رعد مي تركد به خنده از پس نجواي آرامي كه دارد با شب چركين. وپس نجواي آرامش سرد خندي غمزده، دزدانه از او بر لب شب مي گريزد مي زند شب با غمش لبخند...
مرغ باران مي دهد آواز: - اي شبگرد! از چنين بي نقشه رفتن تن نفرسودت؟
ابر مي گريد باد مي گردد و به خود اين گونه نجوا مي كند عابر: - با چنين هر در زدن، هر گوشه گرديدن، در شبي كه وهم از پستان چونان قير نوشد زهر رهگذار مقصد فرداي خويشم من... ورنه در اين گونه شب اين گونه باران اينچنين توفان كه تواند داشت منظوري كه سودي در نظر با آن نبندد نقش؟ مرغ مسكين! زندگي زيباست خورد و خفتي نيست بي مقصود. مي توان هر گونه كشتي راند بر دريا: مي توان مستانه در مهتاب با ياري بلم بر خلوت آرام دريا راند مي توان زير نگاه ماه، با آواز قايقران سه تاري زد لبي بوسيد. ليكن آن شبخيز تن پولاد ماهيگير كه به زير چشم توفان بر مي افرازد شراع كشتي خود را در نشيب پرتگاه مظلم خيزاب هاي هايل دريا تا بگيرد زاد و رود زندگي را از دهان مرگ، مانده با دندانش آيا طعم ديگر سان از تلاش بوسه ئي خونين كه به گرما گرم وصلي كوته و پر درد بر لبان زندگي داده ست؟
مرغ مسكين! زندگي زيباست ... من درين گود سياه و سرد و توفاني نظر باجست و جوي گوهري دارم تارك زيباي صبح روشن فرداي خود را تا بدان گوهر بيارايم. مرغ مسكين! زندگي، بي گوهري اين گونه، نازيباست! *** اندر سرماي تاريكي كه چراغ مرد قايقچي به پشت پنجره افسرده مي ماند و سياهي مي مكد هر نور را در بطن هر فانوس و زملالي گنگ دريا در تب هذيانيش با خويش مي پيچد، وز هراسي كور پنهان مي شود در بستر شب باد، و ز نشاطي مست رعد از خنده مي تركد و ز نهيبي سخت ابر خسته مي گريد،- در پناه قايقي وارون پي تعمير بر ساحل، بين جمعي گفت و گوشان گرم، شمع خردي شعله اش بر فرق مي لرزد.
ابر مي گريد باد مي گردد وندر اين هنگام روي گام هاي كند و سنگينش باز مي استد ز راهش مرد، و ز گلو مي خواند آوازي كه ماهيخوار مي خواند شباهنگام آن آواز بر دريا پس به زير قايق وارون با تلاشش از پي بهزيستن، اميد مي تابد به چشمش رنگ. *** مي زند باران به انگشت بلورين ضرب با وارون شده قايق مي كشد دريا غريو خشم مي كشد دريا غريو خشم مي خورد شب بر تن از توفان به تسليمي كه دارد مشت مي گزد بندر با غمي انگشت.
تا دل شب از اميد انگيز يك اختر تهي گردد. ابر مي گريد باد مي گردد...
| aminmoghadam | 3:12 AM || |
Wednesday, May 09, 2007
اینشتین میگوید : دو چیز انتها ندارد ٬ یکی کهکشان ها و دیگری حماقت انسانها ولی در مورد اولی مطمئن نیستم انسان سه راه دارد: راه اول از انديشه ميگذرد،اين والاترين راه است. راه دوم از تقليد ميگذرد، اين آسانترين راه است. و راه سوم از تجربه ميگذرد، اين تلخترين راه است. ((کنفسيوس )) بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند (ناشناس) هر صبح در آفريقا كه غزالها از خواب بيدار مي شوند مي دانند كه بايد تندتر از تندترين شيرها بدوند و هر صبح كه شيرها از خواب بيدار مي شوند مي دانند كه بايد تندتر از كندترين غزالها بدوند. مهم نيست كه شما شير هستيد يا غزال، مهم اين است كه بدانيد هر صبح كه خورشيد بر مي آيد بايد بهتر بدويد.يك نويسنده كانادایي اگر مشکلی داری، به دلیل طرز فکر توست و تنها راهی که می توانی مشکلات را برای همیشه حل کنی، این است که طرز فکرت را تغییر دهی. ((وین دایر))
| aminmoghadam | 2:31 AM || |
Monday, March 05, 2007
اي مرغ آفتاب! زنداني ديار شب جاودانيم يك روز، از دريچه زندان من بتاب *** مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت بي وحشت از تبر در دامن نسيم سحر غنچه واكنم با دست هاي بر شده تا آسمان پاك خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم *** اي مرغ آفتاب! از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد دست نسيم با تن من آشنا نشد گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار *** اي مرغ آفتاب! با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد، آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد، گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟ با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم. من بي قرار و تشنه ي پروازم تا خود كجا رسم به هر آوازم... *** اما بگو كجاست؟ آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود يك دم به كام دل اشكي توان فشاند شعري توان سرود؟
| aminmoghadam | 2:20 AM || |
Tuesday, February 13, 2007
راستش من تا بحال سعي نکرده بودم که بشينم و اينجوري بخوام حرفامو بنويسم اما خب بالاخره هر کسي از يه جايي شروع ميکنه... امشب خيلي دلم گرفته نه راستش چند وقتيه که اينجوريام ... به آسمون که نگاه مي کنم دلم ميگيره نمي دونم چرا ؟ شايد هر کي اينو بخونه پيش خودش بگه طرف عاشق شده اما... نه باور کنين نه, من فکر مي کنم اگه با اوني که دوسش هم دارم زير يه آسمون ابري و باروني باشم بازم دلم بگيره... اصلاً نمي دونم اين دلتنگي چي از جون من مي خواد...از کجا مياد؟ اين چه حس غريبيه که من دارم؟ چند وقته که اين کنکور هم شده قوز بالا قوز, ديگه واقعاً خستم کرده, همش سالن مطالعه, بابا من چهار سال رنگ اونجا رو هم نديده بودم چه جوري حالا مي تونم روزي شيش ساعت بشينم و يه ريز چشام تو کتابا باشه... خب البته حتماً شما هم شنيدين که مي گن نابرده رنج... بقيشو نمي گم چون فکر نمي کنم همچينم گنج باشه. خب بهتره کم کم برم سر درسام خدا رو شکر ديگه چيزي نمونده که دوران رنج و سختي!! تموم بشه...راستي من الان دارم يه آهنگي گوش مي کنم که بدم نمياد شما هم گوش کنين ميذارمش همين پايين, بد نيس اميدوارم خوشتون بياد
....
| aminmoghadam | 1:58 AM || |
Saturday, February 10, 2007
فریادهای خاموشی
دريا، - صبور وسنگين - مي خواند و مي نوشت - "... من خواب نيستم ! خاموش اگر نشستم ، مرداب نيستم ! روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم روشن شود كه آتشم و آب نيستم !" فریدون مشیری
| aminmoghadam | 1:06 AM || |
Sunday, January 21, 2007
رنگ عشقم
ظاهرم را با سايههاي آبي ميآرايم و روحم را رنگارنگ ميکنم که با تو باشم لبهايت را از سايه ترسيم خواهم کرد و لبهايت را بر روي لبهاي خود ميکشم
دستانت را حلقه زده, به دور شانهام خواهم کشيد و سپس تمام ترديدها را ميآلايم باران را که با ملايمت بر زلف پريشانت فرود ميآيد, نقاشي خواهم کرد دستي ترسيم ميکنم تا اشکهايت را پاک کند
و نگاهي که آرامش دهد, ترسهايت را تصويري سايه روشن هنگاميکه يکديگر را صميمانه در بر گرفتهايم خورشيدي خواهم کشيد تا قلبمان را گرم نگه دارد
و سوگند ياد ميکنم, هرگز جدا نخواهيم شد اين است رنگ عشق من حقيقت را رنگآميزي خواهم کرد که نشان دهد چه احساسي دارم
و تلاش کنم تو را با حقيقت آشنا کنم قلمي روشن و زيبا بکار خواهم برد که تو را نزديک خود ترسيم کنم و تو را از آن خود سازم
| aminmoghadam | 2:19 AM || |
Saturday, January 13, 2007
پرواز کن
پرواز کن, پرواز کن اي بال کوچک پرواز کن بر فراسوي خيال همچو لطيفترين ابر و سفيدترين کبوتر بر فراز باد بهشتي از کنار سيارات و ستارگان
ترک کن دنياي تنهاي ما را از غصه و رنج بگريز و دوباره بال بگشاي پرواز کن, پرواز کن اي گرانبها سفر بيپايانت آغاز گرديده
شادي لطيفات را با خود ببر بسيار زيبا به خاطر اين به آن طرف ساحل حرکت کن آنجا, براي هميشه صلح و دوستي برقرار است اما خاطرات تلخ و شيرين را در ذهن نگاهدار
تا اينکه يکديگر را ملاقات کنيم پرواز کن, پرواز کن و بيم نداشته باش حتي يکدم را نيز از دست مده, و هيچ اشکي مريز قلبت پاک است و روحت آزاد به راه خود برو و منتظر من منشين
بر فراز گيتي صعود خواهي کرد بر ماوراء دست زمانه, ماه بالا خواهد آمد و خورشيد غروب خواهد کرد اما من فراموش نخواهم کرد پرواز کن, پرواز کن اي بال کوچک این شعر رو همراه با گوش کردن به این آهنگ بخونین دانلود آهنگ
| aminmoghadam | 1:04 AM || |
Saturday, January 06, 2007
دختر بويراحمدي نومت ندونم يار گلم بيا بريم خونهي خومون خونهی خوتونه يار گلم گلم اي يارگلم گل عزيز دلم اي يار گلم گل ليلا آمد و گل من نيومد يار گلم خداي من اميد من چرا نيومدي يار گلم گلم اي يار گلم . . .
مرغک وحشي چرا رفتي چنين يار گلم
مشکن دلم اي دلبرم اي نازنين يار گلم گلم اي يار گلم . . . رنگ هيچ گلي مثل روي تو نميشه يار گلم
چشمان من از ديدن تو هيچ سير نميشه يارگلم گلم اي يار گلم . . .
| aminmoghadam | 5:13 AM || |
Wednesday, January 03, 2007
دخترای ننه دریا ! رو زمین عشق نموند خیلی وخ پیش باروبندیلشو بست خونه تکوند دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی شه تو کتابم دیگه اون جور چیزا پیدا نمی شه. دنیا زندون شده : نه عشق ، نه امید ، نه شور ، برهوتی شده دنیا ، که تا چش کار می کنه مرده س و گور. نه امیدی - چه امیدی ؟ به خدا حیف امید ! نه چراغی - چه چراغی؟ چیز خوبی می شه دید؟ نه سلامی - چه سلامی؟ همه خون تشنه ی هم ! نه نشاطی - چه نشاطی ؟ مگه راهش می ده غم؟ داش آکل ، مرد لوطی ، ته خندق تو قوطی ! توی باغ بی بی جون جم جمک ، بلگ خزون ! احمد شاملو
| aminmoghadam | 2:20 AM || |
Tuesday, December 12, 2006
| aminmoghadam | 2:54 AM || |
|